
احسان محمدی_به گزارش سایت رسمی فدراسیون فوتبال،بازنشسته بانک مسکن (بانک رهنی سابق)، سرمربی پرسپولیس، آرارات و برق و دارایی. در مربیگری از دتمار کرامر نمره الف گرفت و برای آموزش به آرسنال رفت. یکی از پیشروترین مربیان فوتبال ایران که وقتی پیراهن «کیان» را تن کرد علیرغم پیشنهادها و وسوسهها، وفادار ماند و تا آخرین روزی که در زمین چمن بازی کرد کیانی بود. فرانس مساروش، مربی مجار تیم ملی ایران نخستین بار او را در سال 1337 به تیم ملی دعوت کرد. او سال 1958 بازوبند کاپیتانی تیم ملی را در بازیهای آسیای توکیو به بازو بست. یکی از پنج ستاره درخشان فوتبال ایران در دهه 40.
مدافع اسبق تیم ملی بعد از آنکه تیم ملی ایران برای نخستین بار راهی المپیک 1964 شد و هنوز در اوج اقتدار بود از تیم ملی کنارهگیری کرد و به مربیگری پرداخت. همان چیزی که در ژن او بود. به عنوان بازیکن-مربی چنان شخصیتی داشت که همبازیانش او را به عنوان یک رهبر می شناختند. کافی است کسی این را از امیرحاج رضایی، فرامرز ظلی، جانملکی، پرویز قلیچ خانی، محمد مایلی کهن، قاسم پناهگر و ... پرسیده باشد.

این قصه «منصور امیرآصفی» است، مردی که در فوتبال ایران به عنوان بازیکن، مربی و مدیر خوشنام بود. سال 1376 برای مدت کوتاهی به عنوان مدیر تیم ملی خدمت کرد تا نشان بدهد هر جا که کار برای فوتبال باشد بیتوجه به مرتبه میز و صندلی او در میدان است. همان فوتبالی که هرگز برایش کیسه ندوخت و جام جهانی 1998 حاضر نشد به هر قیمتی همراه تیم به جام جهانی فرانسه برود و جای خودش را به دیگران داد. خودش میگوید:«هیچ پولی از فوتبال دریافت نکردم و فقط در زمان راهیابی به المپیک 1964 به اعضای تیم ملی 1000 تومان دادند. اگر این هزار تومان را هم به عنوان پاداش نگرفته بودم میتوانستم قسم بخورم که هیچ پولی از محل فوتبال دریافت نکردهام!».
او البته به واسطه پایبندی به اصول و اخلاقیات کم رنج ندید، خاطراتی از برخوردهای خارج از چارچوب با او روایت می کنند که دل آدم را می شکند. از این اتفاقات دل آزرده نبود؟ البته که بود اما عادت به بلند گلایه کردن نداشت این خلق و خوی بزرگان است.
در کنار نام «منصور امیرآصفی» توصیفاتی چون «نیکاندیش»، «پاک سرشت»، «خیرخواه»، «مثبت اندیش»، «اخلاقمدار» و ... به کار میبرند. صفاتی برازنده مردی که زمانی مدیریت تیم فوتبال ناشنوایان را بر دیگر پیشنهاد ترجیح داد و همواره میکوشید کارهای خیرخواهانهاش رنگ و بوی نمایش نگیرد و رسانهای نشود.
در جامعهای که انگار بسیاری از ما به قضاوتهای بیرحمانه و سلاخی همدیگر عادت کردهایم، از «منصور امیرآصفی» جز به نیکی یاد نمیشود و شاید همین یک نکته نشان بدهد که خانواده فوتبال چه مرد بزرگ و باشکوهی را به خود دیده است.
در یکی از آخرین گفتوگوهایش سال 85 کماکان روی واژههای «اخلاق» پافشاری کرد و گفت: «فوتبال امروزی ریشههای خود را از دست داده و بیریشه شده است. امروز شما شاهد این ماجرائید که بازیکن میآید با شما قرارداد میبندد اما در بیرون همچنان دنبال بستن قراردادهای بالاتر و بیشتر با دیگران هم هست! کسی که امروزه نقش یک مربی را دارد تصور کنید که با این بیثباتی بازیکنان چه باید بکند و اینها میل کار ریشهای و فرهنگی را از مربی میگیرد و این بیریشه بودن کار بازیکن هم است که معلوم نیست هفته آینده هم در این تیم باشد یا خیر! یعنی روابط گسسته و غیرمنسجم میشود.»
مردی که از دهه 30 نامش با فوتبال گره خورده بود گرچه حتی با پنج دهه فعالیت برای ارتقای کیفیت فوتبال ایران به آنچه که سزاوارش بود در این رشته دست نیافت اما چنان نام نیکی از خود به یادگار گذاشت که یادآور همان شعر سعدی علیه الرحمه است:
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زرنگار
مربی با اخلاق و سازنده فوتبال ایران، مرد وفادار به مردم و کشور 15 اسفندماه 1388 بعد از یک دوره مبارزه با بیماری سرطان دارفانی را وداع گفت اما کماکان در خاطر و خاطره ها زنده است.
روحش در آرامش ابدی...